سیدسامیارسیدسامیار، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

...همه چیز برای ابدی شدن

وقتی احساساتم میجوشد!!!!

اينروزها بيش از پيش دارم عاشق وجود نازنينت ميشم با هر توانايي که به دست مياري ميميرم از خوشي وبعد از اون شکر و شکر و شکر...   چقدر خوبه که تو رو دارم ، وجود نرم و نازکي به لطافت بارون و به خوشمزگي ابرهاي سفيد و تپل آسمون. نازنينم بگو بايد برات چيکار کنم تا هميشه شاد باشي و بخندي. بگو چطور ميتونم مانع تمام نگرانيهات باشم . بگو چطور ميتونم قدر تمام اين لحظه ها رو بدونم ، چطور ميتونم يک ثانيه با تو بودن رو از دست ندم، چطور ميتونم تمام عشقي رو که لايقش هستي بهت بدم ، بدون ذره اي کوتاهي... بگو چطور ميتونم بهشت رو واقعا زير پاهام داشته باشم ،وقتي اطمينان دارم بهشت کوچولوي من هر شب در آغوشم ميخوابه . نه ! من فقط بهشت کوچ...
20 تير 1392

اسباب كشی

اینم آخرین پستیه كه توی وبلاگ قبلی گذاشتم دلم خواست بذارمش اینجا:   مدتیست حضورم در این وبلاگ خیلی كمرنگ شده نه اینكه روزهای بكر كودكی پسرم كمرنگ شده باشه به هیچ وجه بلكه دغدغه هام بیشتر و عجیب و غریب تر شده و البته شیطنت های پسرك هم بی تاثیر نیست. همه اینها یك طرف بلاگفای مهربان هم از طرف دیگه كه نه میشه عكس گذاشتی و نه چیزی... تازه خیلی از وقت ها هم قطعه!!! به همین خاطر به پیشنهاد  و ایشون هم پیشنهاد  مامان الین  و   مامان سورنا   تصمیم گرفتیم اسباب كشی كنیم به یه سرور قوی تر. دلم خیلی برای تمام نظرات دوستانم كه نتونستم انتقالشون بدم تنگ میشه حتی دلم برای قالب بلاگفا كه این 37 ماه...
18 تير 1392

رفع ابهام

در پست قبلی من باب مشورت از دوستان اسم عزیزانم رو آوردم و برخوردشون رو در اون شرایط گفتم برای بعضی از دوستان ابهام پیش اومده بود و گفته بودن که برخورد خانوم برادرت درست بوده و از این حرفا.... میخواستم بگم : برخورد ایشون کاملا درست بوده و توش حرفی نبوده که !!!! سوال من در مورد خودم و محمد بود و اینکه اگه چه برخوردی میکردیم با سامیار بهتر بود. همین ممنون که پست هام رو خووندید و خیلی هم راهنماییم کردید. همیشه خدا رو شکر میکنم که دوستای خوبی مثل شما دارم.
10 تير 1392

تیک تاک قلبت بهترین ترانه س برای دانلود

فینگیلی نازم سلام صبحت بخیر بعرض برسونم که ما ديروز سه شنبه بعد از ظهر ۱۸ خرداد ۸۹ رفتیم مطب خانم دکتر (پیرو معاینات ماهانه) و خانم دکتر که دیدن در همه آزمایشات A+ گرفتي براي اينكه تشويقت كنن صداي قلبت رو براي همه حاضرين پخش كردن منجمله مامي كه البته ايشون مثل دفعات قبل احساساتشون رقيق شد و اشك شوق ريختن   منم متاسفانه اينبار دوربين رو نبرده بودم   ولي با يه حركت بسيار سريع همونطور درازكش موبايل رو درآوردم و صداي قلبت رو براي غايبين ضبط كردم كه از شنيدنش مسرور بشن. حالاام صداي قلبت رو گذاشتم آلارم گوشيم كه صبح ها كه براي نماز ميخوام بيدار شم بهترين ترانه زندگيمو گوش بدم و انرژزي بگيرم. خدايا ازت خيلي ممنونيم...
19 خرداد 1392

وصف خوش قدمي هاي جينگيلي ما...

سلام به خورشيد روز ها و ماه شبهاي مامان و بابا و سلام به خدايي كه اين فرشته رو به اين زيبايي و با نظم خاص خلق كرد ، رشد و نمو داد و ازش مواظبت ميكنه   به!به! به اين پا قدم فرشته كوچولوي ما ميگم نازدونه خودمون دو تا رو چشم نكنيم ما خيلي براي بابايي خوش قدم بوديم ها!   اون روزي كه من زندگيشو منور كردم ايشون خونه خريدن و امروز كه شما زندگي هر دومون رو منور فرموديد ما در پايان سه ماه و ده روزگي شما ماشين خريديم. تو رو خدا ببين مادر يه ماشين خريدن چقدر نياز به برنامه ريزي و همه چي داره يعني آخه  يه ماشين مگه چيه كه بايد انقدر براش تلاش كرد. بايد هر ز...
10 خرداد 1392

حضور نمنه خانوم

مدتیست از تولد یه گل خوشبو میگذره و من واقعا فرصت نکردم تا الان در موردش چیزی بنویسم یکی از دلائلش این بود که دختر ما خیلی عجول بود وکمی زودتر از موعدی که ما منتظرش بودیم متولد شد بعد هم که خورد به عروسی پسرداییم و روز زن و تولد محمد و روز مرد و عروسی پسرعمه محمد و دیگه همینطوری هی درگیری های خیر داشتیم تا به امروز که عشقم دو ماهه شده.   نمیدونم چطوری این عشق عجیب و غریب رو به یه فینگیلی از عشق خودم و هم ریشه خودم وصف کنم یه خانوم خ. دیگه توی دنیای به ایییییییییییییییین بزرگی با چشمای درشت خوشگل که مثل ماه میدرخشه و لبای غنچه به قول سامیار گوگوری مگوری اصلا یه وضییییییییییییییییییی من این بچه رو دوست دارم عجیب. از تولدش ...
4 خرداد 1392

روز پدر

امشب پنج شنبه س و فردا روز پدر   روز بابای مهربونم بابایی که هیچوقت من رو کمتر از "گل بابا" خطاب نکرد همیشه گرمی دستاش برام یه پشتوانه بزرگ بود همیشه زحمت کشیدنش برام قابل احترام بود و به حرمت خستگی هاش و مهربونیش سعی میکردم برای جبران دختر خوبی باشم براش هیچ جا آبروش رو نبرم و سعی کنم همه جا دختری باشم که بهم توی هر شرایطی افتخار کنه چه وقتیکه مدرسه میرفتم چه دانشگاه و چه توی محل کارم فکر میکردم نمایندش هستم جاهائی که غایبه و باید نماینده خوبی باشم. بابایی جونم مهربون ترین و ساده ترین و بی آلایش ترین بابای دنیا خیلی خیلی دوستت دارم. دستات رو میبوسم دستهایی که پلیه از بهشت رو میبوسم دستهایی که گرماش سر پسرکم رو نوازش...
3 خرداد 1392

مچ گیری

همونطور که مسحضری شما اصلا شیر نمیخوری.   نمیدونم چرا طعمش رو دوست نداری؟ اصلا یادم نمیاد چطور بهت معرفیش کردم یا بد بوده یا چی ولی کلا که تنها چیزیت که آزارم میدی همین بذغذاییت هستش که البته خیلی هم در موردش عذاب وجدان دارم. چند روز پیش که دیدم دیگه هیچی نخوردی و تنها چیزی که یه وقتایی دوست داری شیرکاکائوی آماده هست با خودم فکر کردم بیا تو خونه خودم درستش کنم ببینم چی میشه! البته بگم که چند وقت پیشا امتحان کرده بودم و ناموفق بودم. یه لیوان گل منگلی برداشتم و شیر و کاکائو رو ترکیب کردم و گذاشتم توی سولاردام و عجیب بود که استقبال شد و یه نصفه لیوانش رو خوردی احتمالا نی گوگولی هم بی تاثیر نبود. یه دفعه تو ذهنم جرقه زد که بیام ...
15 ارديبهشت 1392

روز مادر

روز مادر...   یعنی روز من. واقعا؟؟؟ یعنی به همین راحتی میشه مادر بود!! باورم نمیشه... مادر با اون همه ارج با اونهمه بزرگی و بزرگواری. باز هم دلم گرفته و انگار فقط حضور گرم تو میتونه یخبندونش رو آب كنه، اما تو كه الان پیشم نیستی! و میگن امروز روز مادره اگرچه كه دیشب طی مراسمی هدیهم رو از محمد جانم گرفتم و گل روش بیشتر از هر هدیه دیگه ای خوشحالم كرد اما باز هم امروز پرم از بی حسی و لبریزم از تو رو كم داشتن. جدیدا احساس میكنم اگر ننویسم بهتر از اینه كه بنویسم و غمگین باشم.   دلم پیش مادر عزیزمه كه اینهمه داره برای سامیار زحمت میكشه واقعا كدوم عشق اینهمه انرژی بهش میده خوشبحالش انگار قدیمی ها عشقشون هم با...
11 ارديبهشت 1392

پروژه ای به نام پوشک گیری

يه روز يه مادري بود که دلش نميخواست بچش رو از پوشک بگيره چون: ميترسيد بچش آمادگي نداشته باشه و خداي نكرده سرخورده بشه ميترسيد کل خونه جيشي بشه ميترسيد مجبور باشه پي پي ها رو از روي فرش و ساير قسمت هاي خونه جمع كنه!!! ميترسيد و ميترسید. تا اینكه یك روز توی پارك پسر كوچولوی نازنازی دلش اسكوتر خواست و مامانش گفت از نینی اجازه بگیر اگه اجازه داد اسكوترش رو بردار. نی نی هم نامادری نكرد و گفت ا...... مال خودمه نمیدم. سامیار كوچولوی قصه ما هم خیلی غصش گرفت. اما مامان از این فرصت طلایی استفاده كرد و توی ذهنش جرقه ای زد كه : پسر قشنگ و باهوشم ، پسر زرنگ و نازنینم ، اگر جیش و پی پیت رو بری توی دستشویی بكنی و هر موقع داشتی به مامانی یا بابایی بگی ا...
10 ارديبهشت 1392